تهاجم فرهنگی در روستا
بی فرهنگی با داشتن فرهنگ
مهمان یکی از اهالی روستا شده بودم با اصرار ایشان دوست داشتم محیط خوب ومهربان روستا ولطافت هوای آنجارا تجربه کنم اما به واسطه مشگلات شهر نشینی این موقعیت برایم میسر نمی شد تا اینکه یک شب تصمیم گرفتم که به روستا بروم برای آن دوست عزیز تلفن زدم که فردا صبح به روستا خواهم آمد بجه ها خوشحال بودند بار سفر بسته شد وهمه آماده حرکت به روستا شدند کیف وکفش وکلاه بود که از کمد لباسها بیرون می آمد کتانی کوه نوردی همه وهمه لوازم ها درون صندوق عقب ماشین قرار گرفت روستا آرامش سکوت در ختان زیبا مردم خوب ومهربان گاوو شیر وسر شیر پنیر محلی قصه های خوب روستایی زنان بدون چادر سینی به سر وسطل شیر بدست .حرکت گاوو گوسفندان بطرف چراگاهها وپسرک روستایی با چوب که حیوانات را هدایت می کرد هرکس تعبیری داشتاتومبیل از اراک به سمت ملایر می تاخت اوهم دوست داشت به روستا برود دلش می خواست کمی از زندگی روزمره شهری خارج شود دلش می خواست پا به روستا بگذارد از ابتدای متولد شدنش تا حالا روستا را ندیده بود می خواست زودتر برسد اما از پلیس راه می ترسید که نکند اورا در پارکینگ بخواباند نکند شش ماه گواهی نامه راننده را بگیرند تازه از این هم که بگذریم داخل ماشین یک همکار پلیس که حکم هم داشت نشسته بود ومرتب دستورات پلیس را به راننده هشدار می داد راننده هم سعی می کرد رعایت مقررات راهنمایی ورانندگی را کند به این همیار پلیس احترام بگذارد .چون یکبار اینکارو نکرده بود وتوسط همین همیار به پلیس معرفی شده بود لذا به او احترام می گذاشت اتومبیل سی وپنج کیلومتر خارج از اراک راهنمای سمت چپ شروع به چشمک زدن کرد مشخص بود مسیر حرکت درون همین جاده است جاده باریک وپرپیچ وخم ازمیان کوههای سخت وسیاه می گذشت وتا محل مورد نظر ما حدود دوازده کیلومت فاصله بود که با حرکت آرام طی شد .تابلوی رنگ ورو ریخته کج شده چیزی را نشان نمی داد راننده مجبور شد به داخل آن روستا برود راهنما به راست چشمک می زد دل ها می تپید همه خوشحال بودند ورویای روستا بر دلشان شور می زد از کمی فاصله پیر مرد محاسن سفیدی دیده می شد که کنار باغش حرکت می کند همه گفتند ازو سوال کنیم. آیا این همان روستای دوست پدرمان است خانه او کجاست خانه اش چطوریست گاووش چگونه است مرغ وخروس دارد بزغاله وبره کوچک چطور. نزدیک شدند مثل این بود که پیر مرد هم می خواست چیزی بگوید ماشین ایستاد وسلامی بطور دسته جمعی به اوداده شد پیش از اینکه ما حرف بزنیم او گفت سلام بدون درنگ همه پیاده شدند راننده در کمال ناباوری خودش را تنها یافت راننده هم مجبور شد پیاده شود پیرمرد اشگ درون چشمش جاری شد در حالیکه من قطرات اشگ را روی گونه اش دیدم برایم جای شگفتی بود پیر مرد چه شده خدا بد ندهد مشگلی داری گفت نه آقا مشگل ندارم نمی دانم کدام از خدا بی خبر آمده درختان میوه را بریده اند چرا مگر دشمنی داری نه بخدا با کسی دشمنی ندارم سال گذشته اختالاف زمین با همسایه ام داشته ام که با وساطت دادگاه بر طرف شده به درون زمین او رفتم در ختان گونا گونی مشاهده می خاک ریزی با دقت انجام شده بود در ختان هلو ودیگر در ختان هر کدام در گوشه ای بر اثر حرکت باد شاخه های خودرا تکان می دادند پیر مرد نگاهش به درخت بود او می گفت سالهاست که من...
ادامه دارد...